شوروی.سال 1930.روستایی دور افتاده در تاتارستان .در نتیجه ی سیاست اشتراکی سازی و کولاک زدایی حزب حاکم کمونیستی سرنوشت زنی با چشمهای سبزو تنی شکننده بازیچه ی دست تاریخی می شود که ظالمان می نویسند .اوکه ناخواسته مسافر قطاری شوم به ناکجا می شود ناچار است هم با شرایط مرگ بار بیرونی پیکار کند و هم با باور های درونی و سنت های نشسته در جانش.حالا باید دوستی و عاشقی و خودش را از نو بشناسد و بسازد